یك روز كه همه دانشجویان در سالن بزرگ دانشسرای عالی گرد آمده بودند، استاد عكسهای كوچكی را از كیف در آورد و در حالی كه به كلاس نشان میداد، از تعلیم و تربیت غربی تعریف كرد. بعد هم فرهنگ و روش ایرانی را تحقیر نمود، از جمله گفت: رابطه دانشجوی غربی با استادش فلان گونه است، ولی در اینجا یك دانشجو عینك مرا كه در جلسه قبل جا گذاشته بودم دزدید آقای رجایی تا این حرف را شنید، از میان آن همه دانشجو كه ساكت نشسته بودند و توهینهای او را گوش میدادند، فریاد زد: استاد! دانشجو، دزد نیست، شما بی عرضهاید كه عینكتان را گم می كنید. عینك ذرهبینی شما به چه درد دانشجو میخورد؟ شما نمیدانید عینكتان را چه كردهاید، به دانشجویان تهمت می زنید. شعور شما این قدر است كه یك عكس كوچك 10 × 7 را جلوی كلاس گرفتهاید و خیال میكنید دانشجویان تا ردیف آخر آن را میبینند و مرتب دم از تعریف فرهنگ و آموزش و پرورش آمریكا میزنید.
اولاً: ما حتی اگر جلو بیاییم چیزی از این عكس كوچك نمیبینیم.
ثانیاً: دیدن دو سه صحنه از تعلیم و تربیت آمریكا به چه درد ما میخورد! ما اصلاً نمیخواهیم این چیزها را ببینیم.
استاد كه از صراحت لهجه دانشجوی جوان خود جاخورده بود، با عصبانیت خطاب به آقای رجایی گفت: زود باش از كلاس برو بیرون! او نیز به عنوان اعتراض كلاس را ترك كرد و به دلیل محبوبیت خاصی كه بین بچهها داشت، عدهای دیگری از دانشجویان هم به دنبال وی از كلاس خارج شدند.
سیره شهید رجایی، ص47
دوماهنامه امان شماره 12