جناب آقای نقویان، الآن از دید منِ دانشجو یا طلبه یا هر كس دیگر، دو سؤال به طور مشخص وجود دارد. یكی اینكه ما به عنوان منتظر، میخواهیم كجا برویم و دیگر اینكه ایستگاهها و منزلگاههای ما در مسیر كدام است؟!
من این طور فكر میكنم که در عین اینكه سؤال شما، دقیق و پیچیده است و هر كس، در هر نحلهای مثل عرفان و عشق و فلسفه و ...، میتواند به آن پاسخی بدهد؛ اما ما ندیدهایم قرآن- كه قطعاً یك رساله عملیه برای همه ماست- یكجا صحبت از منزل و مرحله داشته باشد. بله! این صحبتها برای تدریس و بحث در دانشگاه خوب است؛ ولی ما نمیتوانیم در زندگی امروزی به دانشجوی فیزیك بگوییم تو برو در فلان كوه، گوشه غزلت بگزین. حتی این چلهنشینی كه بعضیها ذكر كردهاند، در همین زندگی عادی است؛ اینكه شما كاری بكنید كه چهل روز پدرت از شما نرنجد؛ یا چهل روز، نگاه آلوده نكنی، در خانه مردم سرك نكشی تا چشم و همچشمیها پیش بیاید و ... .
ما باید به مراحل زندگی خودمان توجه كنیم. مثلاً نوزاد برای زنده ماندن باید غذا خورد. قرآن هم به آدم میفرماید كه بعد از سكونت و آرامش، باید بذر بكاری و غذا بخوری. جالب اینكه قرآن، همه چیز را غذا میگوید! مثلاً اگر غیبت كردی، میگوید تو غذا میخوری؛ منتها غذای مسموم؛ و لذا در این مرحله باید مواظب باشی كه غذای مسموم و آلوده نخوری. كما اینكه قرآن میفرماید: «كُلُوا مِنَ الطَّیباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً» ؛ یعنی چیز خوب بخور تا كار خوب بكنی.
قرآن در این مسیر، یك فرمول عجیب و منحصر به فرد دارد که میگوید اگر تقوای مرحله پایین – که راحتتر است- را رعایت كنی، خدا هم تو را كمك خواهد كرد. همه میفهمند که دروغ، سم است؛ یا اینكه ایمان، خودش، طعام است؛ ولی كسی كه مسموم است، حتی اگر 24 ساعت هم غذا نخورده باشد، بیمیل است؛ چون باید معده او را شستوشو داد و سم را بیرون ریخت. لذا باید دروغ را رها كنی. حتی به شوخی هم نگو كه به دروغ در ترافیك هستم. اگر این كار را كردی، ایمان و نماز خیلی برایت خوشمزه میشود. اما اینكه چرا در درون ما خوشمزه نیست، به خاطر این است كه ما خودمان را مسموم كردهایم.
به ما گفتهاند: «بِالْوالِدَینِ إِحْساناً» . همه، باید این را انجام دهند. در هر مرحله عرفانی، احترام به والدین، واجب است. اویس قرنی به خاطر احترام به مادرش به آن مقام رسید؛ در حالی كه جوان ما به مجلس امام حسین علیه السلام میآید و نه حس دیدن و معرفت امام را دارد؛ نه جنگیدن در راه ایشان را؛ سینه زنی را هم به حرف مادرش ترجیح میدهد. امام حسین علیه السلام این را نمیخواهد.
در روز عاشورا، در یك جایی، امام حسین علیه السلام به یارانش فرمود: «اگر كسی بدهكار است، حق ندارد همراه ما بجنگد». این حدیث در كتاب فرهنگ سخنان امام حسین علیه السلام آمده است. به خاطر اینكه فردا روزی نگویند اینها میروند كنار امام حسین علیه السلام شهید میشوند، اما حق و پول مردم را میخورند. جان، متاعی است كه هر بی سر و پایی دارد؛ ولی آن جان پاك و مقدس است كه میتواند فدای امام حسین علیه السلام بشود.
اگر ما این فرمولها و نكات را رعایت كردیم؛ دروغ و غیبت و ... را رها كردیم و به پدر و مادر خود احترام گذاشتیم و حتی بالاتر، احسان نمودیم، آن وقت نوبت فرمول بعدی قرآن میرسد كه «من جاهد فینا لنهدینهم سبلنا». خدا گفته است: اگر بفهمیم در این راه تلاش كردی، خود ما كمكت میكنیم؛ بنبستها را برایت باز میكنیم.
یك وقتی در نجف، طلبهای بود كه خیلی دنبال امام زمان (عج) میگشت. چهل شب به مسجد سهله رفت؛ اما آقا را ندید. آخرش هم به علوم غریبه متوسل شد؛ اما فایدهای نداشت. ولی از آنجا كه واقعاً علاقهمند بود و خیلی تلاش میكرد، شبی در خواب دید كه به او گفتند: « فردا صبح مثلاً به حله برو. در بازار مسگرهای آنجا، مغازه پنجم، سمت چپ، مغازه پیرمردی با این مشخصات است. وقتی به آنجا رسیدی، حضرت در آن مغازه هستند».
این فرد هم صبح بلند شد و چون به نظرش آمد كه رؤیا، صادقه بوده است، حركت كرد و بعد از دو روز -كمتر یا بیشتر- به حله رسید و دید كه آن جان جانان، در آنجا حضور دارند.
آقا یك نگاهی به او كرد و بعد دو نكته فرمود. اولاً ببین آقای طلبه! تو كه آدرس ما را نداری تا بدانی ما كجاییم؛ نمیخواهد بروی مثلاً مسجد سهله یا جمكران. تو وظیفهات را انجام بده؛ ما مثل این پیرمرد، پیش تو هم میآییم. حالا چرا پیش این مرد میآید؟ قبل از اینكه آقا صحبت كنند، یك پیرزنی آمد و قفلی آورد كه بفروشد. قفل بسته شده بود و كلید هم نداشت. پیرمرد نگاهی به آن كرد و مثلاً گفت: «دو قران میارزد».
پیرزن با تعجب پرسید: «دو قران؟! از سرِ بازار تا اینجا به من گفتهاند كه كمتر از یك قران میارزد». پیرمرد گفت: «بی خود گفتهاند. این قفل، باز میشود و دو قران میارزد». خب، این فرد اگر همان یك قران را به پیرزن میداد هم، او خوشحال میشد؛ اما امام زمان(عج) فرمود به خاطر همینكه این پیرمرد به وظیفهاش درست عمل میكند و حق مردم را میدهد، ما گاهی اوقات پیش او میآییم؛ و لذا تو هم درست عمل كن تا ما پیشت بیاییم.
اگر به این فرمول قرآن هم اعتقاد و باور داشته باشیم كه: «وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» ، به نظر من، بسیاری از مشكلات حل خواهد شد و دیگر نیاز نیست كه ما از این دكان به آن دكان برویم و از این استاد به آن استاد. چرا كه خود خدا وعده داده است كه من، استاد را برایت پیدا میكنم؛ به شرطی كه ببینم قدمهای اولیهات را خوب برداشتهای.
ما باید بتوانیم این را برای مردم، به خوبی جا بیندازیم. آن وقت آقای دانشجو میفهمد كه نباید به دختر مردم نگاه كند؛ یا سر كلاس در ردیف عقب بنشیند كه خانمها را ببیند و ذهنش مشوش بشود و به حرام بیفتد. آن دختر خانم هم میفهمد كه امام زمان(عج) این نوع حجاب را دوست ندارد. یا من میفهمم كه امام زمان(عج) دوست ندارد كه با پدر و مادرم، بد صحبت كنم.
اگر ما این مسائل را رعایت كردیم به مراحلی از عرفان میرسیم؛ در غیر این صورت میشود، حقه بازی و خودگول زدن!
شما این مطلب را كه برخی میگویند جوانان امروز ما دینگریز شدهاند، قبول دارید؟ به نظر شما چرا الگوهای نسل حوان در حال حاضر، تغییر كرده است؟
نه؛ قبول ندارم! ببینید یك چیزی در ظاهر به چشم میخورد و یك چیزی هم در عالم واقع، وجود دارد. شاید برایتان جالب باشد؛ من در همین عید امسال، به مسكو، پایتخت روسیه، رفتم و بعدش هم به مینسك، پایتخت بلاروس؛ و برای دانشجویان ایرانی مقیم این دو كشور، جلساتی برگزار كردیم. در آنجا من صحنههای عجیب و غریبی دیدم! در آنجا یك خانمی را به من نشان دادند كه حجاب درست و حسابی نداشت و شاید اگر در ایران بود، به یك معنا، جزو بیحجابها به شمار میرفت؛ اما این فرد بدون هیچگونه اجباری، هر شب جمعه میآمد و در جلسهای كه بچهها در مكانی به نام «بیت الزهراسلام الله علیها» داشتند، شركت میكرد و با آنها دعای كمیل میخواند. جالب اینكه حتی روسری هم بر سر نداشت؛ ولی اولین نفر بود كه حاضر میشد. خب، این آدم معلوم است كه از درون، دنبال پاكی و نجابت است و دنبال هرزگی نیست؛ چون آنجا هرزگی، ارزان و آسان است.
یا در همین ایران خودمان، من چند وقت پیش با اتومبیل از شمال به سمت تهران میآمدم. در مسیر، صدای موسیقی ماشینی، خیلی زیاد بود. خانمی هم جلوی ماشین نشسته بود و سیگاری روی لب داشت. من یك نگاهی كردم و با لحن ملایمی به او گفتم: «حیفِ شما نیست كه سیگار میكشید؟!» او هم با كمال ادب گفت: «چشم؛ به خاطر شما!» ظاهراً من را هم شناخت و بدون اینكه به او درباره صدای موسیقی، تذكری بدهم، ضبط را خاموش كرد.
راستش من خیلی قبول ندارم كه جوانها دینگریز و حتی به تعبیر بعضی، دینستیز شدهاند؛ بلكه این ما ـ مدعیان دین ـ هستیم كه گاهی با كارهایمان آنها را دینگریز كردهایم. به قول یك آقایی، ما آن قدری كه از دست گرانفروشی در عذابیم، از گرانی در عذاب نیستیم.
پس باید توجه داشته باشیم كه جوانهای ما به طبع اولیهشان و سمت و سوی تمایل فطریشان، نه تنها با دین مشكلی ندارد، بلكه حتی علاقهمند به دین هم هستند؛ چرا كه دین با زندگی انسان سر وكار دارد. دین جزو نعمتهای خداست؛ چون با روح و طبیعت بشر، سازگار است.
شما دلیل كسلی و رخوت و بیانگیزهگی بعضی جوانها نسبت به مسایل شرعی را چه میدانید؛ با توجه به اینكه همین جوانها معمولاً اطلاعات خوبی از یك فوتبالیست دارند، اما حال و حوصله پرسیدن یك حكم شرعی را ندارد؟!
بله، ما هم قبول داریم كه باید انسانها را تشویق و ترغیب و گاهی هم تنبیه كرد؛ یعنی هشدار داد و آگاه كرد. ولی این به معنای آن نیست كه جوان دارد از دین فرار میكند. حالا بر فرض كه فرار هم بكند، باید دید در این خصوص من چه وظیفهای دارم؟ این فرار كردن، مثل فرار كردن یك بچه از آمپولی است كه برای او مفید است. پیامبر صلی الله علیه و آله نیز فرمود كه بچه در هفت سال اول، امیر است و باید با او مثل پادشاه برخورد كرد؛ لذا نحوه برخورد، مهم است. این پادشاه، گاهی میخ را فرو میكند در پریز برق! باید با رعایت پادشاهی او، میخ را از دستش كشید؛ نه اینكه با تندی و فحش، با او برخورد كرد. پس این ما هستیم كه باید نسبت به آن دختر و پسری كه به ظاهر از دین فرار میكند، رفتارمان را درست كنیم.
منِ پدر و مادر، منِ مسئول، منِ امام جمعه، منِ امام جماعت محل، منِ استاد باید درست عمل كنم و از دین، درست دفاع كنم. خدا رحمت كند مرحوم آقای صفایی حایری را؛ كه میفرمود: «اولین بار كه ما با قرآن بد شدیم، به خاطر معلم قرآنمان بود؛ چون به ما سختگیریهای بیجا میكرد و ما را از قرآن زده میكرد». لذا خیلی وقتها دلیل این دینگریزی، همان بد دفاع كردن از دین و قرآن است. معلوم است كه جوان، دینی را كه صاحبش، سر مردم كلاه میگذارد و دروغ میگوید و بعد به مجلس امام حسین (ع) میرود را طبعاً قبول ندارد و از آن فراری است.
من به شخصه فكر میكنم مردم ما واقعاً همان مردمی هستند كه 2/98 درصد به جمهوری اسلامی ـ نه یك كلمه زیاد و نه یك كلمه كم ـ رأی دادند. كسی نمیتواند بگوید كه مردم ما آن روز ناآگاهانه رأی دادند. مردم ما اسلام و امام را میشناختند. لذا این ما هستیم كه باید در اعمالمان یك بازنگری داشته باشیم كه در این صورت، آن 98 درصد، میشود 100 درصد. اگر این طور نشد، قطعاً ما بد عمل كردهایم. هی نیاییم كاسه كوزهها را سر مردم و آمریكا بشكنیم! متأسفانه امروز عوامل آمریكا در درون خانوادهها و مدارس ما، قویتر عمل میكنند و این كار، حتی به دست خود ما صورت میگیرد!
جناب آقای نقویان! میخواستیم نظرتان را راجع به نشریه امان بدانیم.
شما در این شماره از مجلهتان سلام زیبایی نوشتید: «السلام علی الربیع الانام و نضره الایام»؛ سلام بر بهار مردمان؛ یا به تعبیر خودتان، بهار عالمیان. با توجه به اینكه مردم از فصل بهار خوششان میآید، نه از زمستان، ما باید همین را برای مردم باز كنیم. ولی باید به یاد مردم بیاندازیم كه بهار به تنهایی زیبا نیست؛ بهاری زیباست كه در كنار آن، زمستان باشد. بهار اگر بخواهد بهار باشد و تابستان، در خانههایمان، آب داشته باشیم، باید برف و یخبندان زمستان را تحمل كرده باشیم.
به همین راحتی و روانی میتوانیم ارتباط مردم را با حضرت برقرار كنیم و بگوییم اگر او نباشد همه جا كویر است؛ چون او «نضره الایام» و سر سبزی و خُرّمی روزگار است. بگوییم این ما هستیم كه به بهار نیاز داریم، به سبزه نیاز داریم، اكسیژن میخواهیم. حضرت، اكسیژن زندگی و حیات ما میباشند. این ارتباط باید به دور از پیچیدگیهای كلامی و محتوایی باشد. ضمن اینكه وجود راههای انحرافی را هشدار دهیم و آفاتی كه این بهار را تهدید میكنند، برطرف كنیم. اگر این ارتباط را برقرار كنیم و از حرفهای تكراری بپرهیزیم، همه، خود به خود مجذوب میشوند.
از پر حجم شدن مطالب مجلات، استقبال نمیكنم. مجله باید كمحجم باشد؛ ولی همان حجم كم را چنان زیبا بیاوریم كه همه را مجذوب خودش كند.
شما اگر میخواهید بدانید مجلهتان چه جایگاهی دارد، یك وعده آن را چاپ نكنید و ببینید چند نفر سراغش را میگیرند. اگر سراغش را گرفتند، معلوم است جایگاه زیادی در بین مردم دارد.
قرآن كه نازل نمیشد، پیامبر مدهوش بود؛ به تعبیر ما حالش گرفته بود؛ از عدم نزول قرآن، منقلب بود؛ منتظر بود. اگر یك مجلهای چنین جایگاهی را پیدا كند، قطعاً آن مجله جلو است.
ما باید مطالب را غربال كنیم و هر مطلبی كه میآید را بررسی كنیم. نگران نباشیم كه اگر مطلب فلانی چاپ نشود، ناراحت میشود. آقا امام زمان(عج) ناراحت نشود، بقیه ناراحت میشوند، بشوند.
نكته بعد اینكه یادمان باشد نباید زیاد حاكمان اسلامی را شمشیر به دست معرفی كنیم. شمشیر برای مواقع بیچارهگی است؛ كه دیگر هیچ راهی نمانده باشد. 113 سوره قرآن، تماماً، با «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع شده است. در همان یك سوره توبه هم برای نشان دادن قهر، نفرمود «بسم الله القاسم الجبارین». همان نبودن « بسم الله الرحمن الرحیم» یعنی برائت از مشركین. نبودن رحمت، مساوی است با مرگ و نیستی. این را باید به مردم بفهمانیم كه امام زمان(عج) خط امان است و در امان او میشود به همه جا رسید.
عرایضم را ختم میكنم به نكتهای كه دوستی از طریق پیام كوتاه برایم فرستاد:
امیدواریم كه این زمان، كافی باشد برای اینكه آن مردان به مردانگی برسند.
به عنوان آخرین سؤال، اگر بخواهید جملهای به امام زمان(عج) بگویید، آن جمله چیست؟
آقا! اگر به ما رسیدید، چشمهای مباركتان را بر هم بگذرید و الَا آبروی ما خواهد رفت...
سوره مومنون، آيه 51.
سوره بقره،آيه 83؛ سوره نساء، آيه 36 و ...
سوره طلاق، آيه 2.
سید محمد مهدی موسوی ـ دوماهنامه امان شماره 12