نهاد «جامعه منتظر» را به خوبی میتوان با نگاه به آموزههای نبوی و علوی رصد نمود و درباره گستره و غنای آن به اندیشه و خردورزی پرداخت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله همواره از آغاز جامعه اسلامی، کام امت را با انتظار میگشود و آنان را به فراسوی چشماندازنگری، برنامه محوری و تلاشگری ره مینمود و جان آنان را با نسیم کلام خویش اینگونه آشنا میساخت: «افضل اعمال امتی انتظار الفرج. »
بنابراین حدیث، انتظار فرج که برترین اعمال امت پیامبر آخر زمان(عج) به شمار میرود، استوار میگردد:
1. انتظار فرج و چشماندازنگری؛
2. چشماندازنگری و برنامه محوری؛
3. عمل و تلاشگری.
4. جامعه اسلامی اینگونه زمینههای رفتن باطل و آوردن حق را فراهم میسازد و مسیر تحقق فرج و عدالتگستری را به پا میدارد.
نظام تربیتی و زمینهسازی
رفتن باطل، ضرورت و آوردن حق، رسالت است. از آنرو که در نظام خلقت و قانونمند جهان، بیحساب حرکت کردن نابودی است، سنتها و قانونها، مرصاد و کمین کسانی هستند که سرکشی و غرور را بر خود بستهاند و خدا با این مرصاد و سنتها آنان را باز میدارد.
باطل رفتنی است « إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا» رسالت ما آوردن حق و تحقق بخشیدن به آن است. پیش از رفتن باطل این رسالت را باید به جا آورد که « جاءالحق و زهق الباطل ».
زمینهسازی یا انقلاب فرهنگی
آوردن حق، زمینه میخواهد. این رسالت، روشنگری و بینات میخواهد که نظام تربیتی اسلام عهدهدار است. امروزه این زمینهسازی را «انقلاب فرهنگی» مینامند.
فرهنگ، یعنی مجموعه ارزشها و معیارهای حاکم بر جامعه. پس انقلاب فرهنگی ارزشهای موجود را دگرگون میسازد و روابط اجتماعی را به گونهای دیگر میگرداند و به رسوم، اساطیر، علوم و ارزشها، شکلی و غنایی دیگر میبخشد.
دگرگونی ارزشها
برای این انقلاب فرهنگی، ارزشها را باید دگرگون کرد. و معیارها را درهم باید ریخت. تا آنکه تمام روابط و ضوابط و تمام صنایع، علوم و اساطیر، همآهنگ با ارزشهای جدید، دگرگون شوند. بنابراین، برای دگرگون کردن فرهنگ، ارزشهای حاکم را باید جستوجو کرد؛ همان آرمانها و هدفهایی که نیازها و سائقههای روانی انسان را پاسخ میگویند.
نقش بینش در تحول ارزشها
آنچه ارزشهای آدمی را دگرگون میتواند سازد، همان بینش انسان است. هدفها و آرمانها در زمینههای گوناگون آگاهی، تغییر شکل میدهند. چه بسا آرمان و ارزش امروز، ضد ارزش فردا به حساب آید.
تا آن هنگام که بینش انسان از خود دگرگون نشود، بینش او به جهان و در نتیجه به تاریخ «که رابطه انسان با جهان است» و به طبقات اجتماعی و حکومتها و سیاستها، دگرگون نخواهد شد. بنابراین، انسان از لحاظ شناخت و آگاهی از خودش عبور میکند تا به جهان برسد. انسان با تلفیق تجربهگرایی و عقلگرایی تنها به تحلیل علمی جهان دست مییابد، نه تبیین کلی آن؛ زیرا تبیین کلی جهان نه از تجربه و نه از عقل که از ادراکات بلاواسطه انسان مایه میگیرد و تفکر از همین منبع شناخت میجوشد و استنتاج مینماید.
انسان خود را بیواسطه احساس میکند. با درک وضعیت، تقدیر و ترکیب خود، به شناخت نظام و جمال و حق و اجل میرسد و تاریخ و طبقات را در رابطه انسان با جهان میفهمد و تضادهای اصلی را همآهنگ با نظام هستی و میشناسد.
بنابراین، انسان ترکیب خود را بیواسطه احساس میکند. او ترکیبی از اندامهای حسی، تخیل، تفکر، تعقل و غریزههاست. این احساس بیواسطه است و البته از راه مقایسه با سنگ، گیاه و حیوان هم تفاوتها را میتواند بشناسد و استعدادها را میتواند کشف کند. انسان با آگاهی از ترکیب پیچیده خودش به موارد زیر دست مییابد:
1. توقعش از خودش بالا میرود و ارزشهایش متحول میشود و دیگر به لذت، خوشی، رفاه تکرار و تنوع زندگی دل نمیبندد؛ چون بیش از اینها استعداد دارد و هرگز ساخت او با لذت و خوشی نمیسازد. از همینرو، خود آگاهی درد و رنج را در وجود او وارد کرده است و او همراه این همه رنج و با وجود این ترکیب و این همه استعداد چارهای جز حرکت و رفتن ندارد و جز تحرک نمیتواند بخواهد و اگر هم تحرک را نخواهد، مجبور است که رنج ببرد و ضربه بخورد.
2. در این ترکیب پیچیده با جبرهای گوناگون، آزادی خود را میشناسد و عمل او، دیگر همانند حیوانات انعکاس و بازتابی نمیتواند باشد؛ چون که از تفکر، تعقل و سنجش هم برخوردار است. از همین رو، از عمل انعکاسی به عمل انتخابی میرسد و باید توجه نمود که انسان از این ترکیب برخوردار است و اصالت با همین ترکیب است. فکر، عقل، غریزه، تجربه، وراثت و تاریخ، در ترکیب پیچیده آدمی، اصل و زیربنا نیستند که در ترکیب اصل با ترکیب است و همین ترکیب پایه به شمار میرود.
3. انسان با همین ترکیب پیچیده، کلیدی برای شناخت جهان به دست میآورد و با بینش که از وضعیت، تقدیر و ترکیب خود مییابد، به این تلقی از جهان میرسد:
1- نظام و قانونمندی جهان هستی؛
2- جمال و زیبایی جهان هستی؛
3- حق و هدفداری جهان هستی؛
4- اجل و مرحلهای بودن جهان هستی.
حرکت فکری انسان از همین ادراکات بیواسطه و منابع دست اول سرچشمه میگیرد، ولی محدود و محبوس در آنها نمیماند و این ادراک و احساس، خود کلید و آغازی برای شناخت «جهان»، تاریخ و جامعه است. این بینش فلسفی، براساس آن دید کلی انسان از خود، هستی و نقش او در هستی بیان میشود، برداشتهای علمی را تعیین میکند و چهارچوبی برای جهت دادن به تمام تجربهها و علوم میسازد. بر همین اساس، آدمی با شناخت ترکیب خویش سرود «انّی ذاهب» را سر میدهد، نقش اساسی خود را حرکت میداند و جهان هستی را مسیر و صراط میشناسد.
و مهمترین مسئله برای دگرگون کردن بنیاد فکری در جامعه، همین بینش است که انسان به این منبع و درک بیواسطه، آگاهی پیدا کند.
تبیین عناصر تقدیر، ترکیب و وضعیت
براساس ترکیب ویژه انسان، شناخت بیواسطه و حضوری انسان و آزادیاش، فطری و همآهنگ با ساخت، بافت و خلقت اوست. انسان مجبور است که آزاد باشد. احادیث بر این گفته اشارت دارند که «لا جبر و لا تفویض بل امر الامرین. » انسان هر دو را دارد؛ یعنی جبر در اختیار و اختیار در عمل.
این انسانی که براساس ترکیب خاص خود مجبور است انتخاب کند، برای انتخاب کردن به سنجش نیازمند خواهد بود. و برای سنجش، به شناخت نیاز دارد. پس انتخاب، سنجش میخواهد و سنجش هم نیازمند به شناخت است. در این صورت، شناخت بیواسطه، منبع نتیجهگیریهای فلسفی او خواهد بود. آدمی «قدر» و اندازه نیروهای خود را احساس میکند، «ترکیب» و چگونگی خود را احساس میکند، «وضعیت» و محکوم بودن خود را احساس میکند، و اینگونه تقدیر، ترکیب و وضعیت انسان، کلیدهایی برای شناخت جهان، نقش انسان و ادامه او میشوند.
تقدیر
تقدیر، یعنی انسان اندازه استعدادها و نیروهایش را شناسایی کند و براساس آن استمرار امتداد خود را بیابد. آدمی به اندازه استعدادهایش ادامه دارد و مقدار نیروهایش استمرار او را مینماید. بدینسان، اصل معاد مطرح میشود.
ترکیب
ترکیب، یعنی چگونگی همآهنگی این نیروها و استعدادها با یکدیگر و بیان این نکته که آن ترکیب به تبدیل میانجامد.
ضرورت حرکت انسان از کیفیت ترکیب او مایه میگیرد. ترکیب و ساخت او به گونهای است که امکان ایستادن را نخواهد داشت. به انسان خود آگاهی دادهاند و شوری در او ریختهاندکه فاصله بودن و شدنش را احساس میکند. همین احساس، او را در مراحل عالی روحی، اجتماعی و تاریخیاش به حرکت میکشاند.
با وجود همین ترکیب خاص انسان، نقش او در جهان هستی احساس میشود و او مییابد که تنوعها، تکرارها، بازیچه شدن و بازیگری و تماشاچی بودن، نمیتواند نقش آدمی باشد و به خوبی میفهمد که آنها همه ماندن و گندیدن است. از اینرو، با ابراهیم همنوا میشود و سرود «انی ذاهب...» سر میدهد و به کاروان انسانهای رهرو و در حال حرکت میپیوندد و حرکت را نقش خود و برخاسته از ترکیب خویش میداند.
وضعیت
وضعیت، یعنی انسان موقعیت خود را در گذرا از دیروز، امروز و فردا میبیند؛ مییابد که آنچه بوده، به اختیارش نبوده است. اینگونه خود را محکوم مییابد و به حاکم خویش توجه میکند و رو میآورد؛ حاکمی که ترکیب ندارد و «احد»، صمد و بینیاز است. این بینیازی نامحدودی را در پی دارد که پایه نامحدودی، احاطه، پایه احاطه، حضور و پایه حضور، آگاهی و شعور است. نامحدودی با بیمانندی همآهنگ مینماید.
رسیدن به «توحید» در وضعیت انسان است؛ توحیدی که از همان درک بیواسطه از خود مایه میگیرد. با این تلقی و بینش، ما به «اللّه» همانگونه که در قلبمان حکومت دادهایم، در زندگی و لایههای اجتماعی خویش نیز حکومت خواهیم داد.
موضعگیری انسان در برابر حکومتها، سیاستها و حوادث، با وجود این بینش مشخص میشود و او حکومتی با این شاخصها میخواهد:
1. حکومتی همآهنگ و همگام با نظام حاکم بر هستی؛
2. قانونی در این سطح و گستره و نه در سطح قراردادها،
3. حاکمی در این قلمرو، نه در داخل مرزها... .
او از اینچنین حکومت، قانون و حاکمی در این وسعت و عمق، هدفی بالاتر از رفاه، آزادی، عدالت و تکامل خواستار است.
انسان پس از تکامل به جهتگیری نیازمند است. رسیدن به تکامل نیز پایان نیست؛ چون اکنون آغاز پوچی است؛ آن هم به شکلی گستردهتر و پیچیدهتر. پس انسان ناچار از جهتگیری است. حال انسان این جهت عالیتر یا پستتر را که همان رشد یا خُسر او باشد، با فرآیند شناخت، سنجش و گزینش بر میگزیند. بنابراین، انسان موضعگیریهایش را از بینشهایش میگیرد و بینش خود را هم از درک بیواسطه و حضوری خود به دست میآورد.
انقلاب فرهنگی و زمینهسازی ظهور حق با همین بینش بنیادی آغاز میگردد و به راهی میرود که راه رسولان است.
راه انبیا
برای واداشتن مردم به تفکر و آموزش کتاب و حکمت به آنان، بهتر است که از دارایی و درک بیواسطه و حضوری آنان از این منبع شناخت، بهرهبرد، نه آنکه سرمایهای دیگر بسپریم. برای تحول و دگرگون ساختن ارزشهای حاکم بر جامعه و مردم، از همین منابع دست اول باید بهره گرفت. این منبع شناخت، جدا از شناختهای تجربی و یا مطلبی علمی و شناختهای دست دوم است.
انبیا کارشان را با تکیه بر همین شناخت و با ذکر و یادآوری از همین شناخت آغاز میکردند و به انسانها نشان میدادند که چگونه میان خود و آنچه حاکم گرفته و هدف خویش ساخته، مقایسه نمایند.
آنان به انسان نشان میدادند که چگونه میان هدفها و معبودهایش مقایسه کند و با این مقایسهها به تکبیر و سپس به توحید برسد. و خدا را حاکم بگیرد و در درون و جامعه و جهان خود جز حکم او را گردن نگذارد.
از اینرو، بینش انسان از خودش دگرگون میشود و راه میافتد و در این حرکت، رو به کسی میآورد که بالاتر و عالیتر از اوست. با این دید، دیگر بهشت، مقصود انسان نیست، بلکه منزل اوست؛ و مقصد چنان است که میفرماید: «الیه المصیر» و «الینا ایابهم» و «الینا ترجعون».
ادامه دارد
. سوره اسراء، آیه 81.
. عین، صاد، درسهایی از انقلاب، انتظار، ص 29-30.
. عین، صاد، درسهایی از انقلاب، انتظار، ص 30-31.
. همان، ص 33-34.
. همان، ص 37-40.
. ر.ک. عـ ص، درسهایی از انقلاب / دفتر اول: انتظار، ص 51-52 و حرکت، عین ـ صاد، ص 72.
. يعني به سوي خدا در سير و حركتيم.
. همان.
. ر.ک: عین ـ صاد، حرکت، ص 74-75.
. کافی، ج1، ص 160.
. ر.ک، عین ـ صاد، حرکت، ص 78.
. پیشین، ص 79-80.
. همان.
. پیشین، 53-54.
. انترکون فی ما ههنا مینن، شعرا، 146.
. پیشین، ص 61-62.
. و ربک فکبر و ثبابک فطهر...، مدثر، 4-3.
. سوره مائده، آیه 18.
. سوره غاشیه، آیه 25.
. سوره انبیا، آیه 35.
دكتر فرامرز سهرابی ـ دوماهنامه امان شماره 12