بی نگاه تو جهان سرد و خموش است ولی در پس پرده شبها، رخ مه سیمایی است
دیدهام در طلبت ای مه مهتر گم شد كه به هر گوشه چشمم زغمت دریایی است
صحبت از ناز كمند تو به هر گل كردم غنچه ها باز شكفته؛ سحری رویایی است
بلبلان را به تماشای گلم برخوانید گو؛ بخوانید كه پایان شب تنهایی است
صدیقه كبیری
سالار وقت آمدنت دیر شد بیا این دل در انتظار فرج پیر شد بیا
دیدم به خواب آمدی از جادههای دور گفتا دلم كه خواب تو تعبیر شد بیا
این جمعه هم گذشت و لیكن نیامدی آیات غربتم همه تفسیر شد بیا
افسردهام بدون تو، باور نمیكنی عشقم اسیر قسمت و تقدیر شد بیا
گفتی كه پاك كن دلت از هر چه غیر ماست قلبم به احترام تو تطهیر شد بیا
هر شب به یاد خال لبت گریه میكنم عكست میان آینه تصویر شد بیا
در دفترم به یاد تو نرگس كشیدهام نركس هم از فراق تو دلگیر شد بیا
جانم فدای خال لبت نازنین نگار ساقی ز زندگی به خدا سیر شد بیا
سمیه صفایی مزید
بهار موعود
بالا گرفته كار جنون در من، حال و هوای عقل مهآلود است
این جا هوا گرفته و دم كرده است، حتی دریچهها ـ همه ـ مسدود است
خوش نیست حال و روز زمین اصلاً، بوی درنگ حادثه میآید
در آسمان غبار پراكنده است، روی زمین زمینهای از دود است
آوار خستگی است كه میبارد، از شانههای این شبِ سنگین دل
انگار روزگارِ هبوط شب، در عصر حاكمیت نمرود است
بوی فریب و فتنه فراگیر است، حتی هوای شهر نفسگیر است
یادم نرفته حرف پدر را گفت: تا روزگار بوده همین بوده است
دیری است رنگ و بوی صداقت نیست، چیزی به نام عشق و ارادت نیست
دلها تباه حیله و نیرنگ است، افسوس! عشق، واژة مطرود است
من خواب دیدهام كه نمیماند، این روزگارِ وحشت و دلتنگی
فردا ظهور عشق و وفاداری، فردا بهارِ حضرت موعود است
مجتبی تونهای
گل همیشه بهار
من انتهای خزانم، تو ابتدای بهاری بیا كه با غم عشقت، غم دگر نگذاری
منم درخت شكسته، كنار جادهی غربت تو سرو ناز چمانی، گل همیشه بهاری
نسیم موی تو افتد، اگر به چهرهی زردم به گلعذار خزانم، گل سپیده برآری
تمام هستی خود را، به خاك پای تو ریزم اگر به خلوت عشقت، قدم به رنجه گذاری
دل رمیدهی ما را، دلی دگر نرباید تو دلربا به نگاهی، دلم زدیده درآری
اگر چه آهوی چشمت، نشد شكار نگاهی ز دام شیطنت ما، گریز و چاره نداری
تو در اوایل راهی، منم در آخر این خط من آفتاب لب بام، تو صبح خوب بهاری
ابو الفضل فیروزی (نینوا)
دوماهنامه امان شماره 16