نشریات و مجلات چاپی

مدرسه و پایگاه های علمی
مدرسه مجازی مهدویت
نشریه امان فعالیت خود را از سال ... آغاز کرده است. هم‌اکنون 348 نفر با این مجموعه مرتبط هستند.

دل‌نوشته

امیدوارم روزی بازگردی كه توانایی رو به رویی با تو را داشته باشیم؛ روزی كه حداقل قلیلی از یارانت را در جمعمان پیدا كنی.
ای سكان‌دار كشتی نجات كجایی...؟
ای عدالت گستر، حكمران جهان كجایی...؟
در انتظارم كه بیایی.
نمی‌دانم در كدامین سرزمین جهانی...؟
آیا در سرزمین نینوایی (و به یاد آن سالار و علمدار كربلایی) كه به مصداق آیه «بأی ذَنْب قُتِلَتْ» روزشماری می‌كنی؟
آیا در سرزمین مستضعفانی كه ناله‌ها و فریادهای زنان و كودكان با آن ضجه‌هایی كه در زیر چكمه‌های استثمار و استعمار و استكبار جهانی با نداهای توحیدی قربانی می‌شوند و در حق آنان دعا می‌كنی؟
آیا در سرزمین عرفان و كوه منا و طور سینایی و گوش به فرمان لبیك‌گویی خداوند منّانی؟
حال در هر كجایی بیا؛
قربان توتیای چشم‌های نرگست،
قربان گام‌های راسخت،
بیا كه در انتظاریم.
علی حیدری
سلام بر بهاری كه زمستان سرد وجودمان، مانع از آمدنش می‌شود؛
سلام بر خورشید عالم تابی كه ابر گناهمان پنهانش كرده؛
سلام بر تویی كه از نژاد همان پاكانی هستی كه دامن پاكیزه به رذالت و پستی دنیا نیالودند؛ و خود نیز چونان اجداد نیك سیرتت بر قله سعادت و افتخار جاودانه ایستاده‌ای و با دلسوزی به ما كه از حقارت روی دیدن تو را نداریم می‌نگری و افسوس از این حقارت می‌خوری؛ چرا كه اگر ما وجود پاك و زیبای خود را به زشتی‌های این دنیای دنی نفروخته بودیم، حداقل ارزش لحظه‌ای از دیدارت را داشتیم و تو را در غربت تنها نمی‌گذاشتیم و به غبار خاطره‌ها نمی‌سپردیمت. این ماییم كه تو را تنها گذاشتیم و در راه فرار از وجود پاكت، خود را در گرداب گناه غرق كردیم. حال با چه جسارتی می‌پنداریم كه تو ما را رها و خود را پنهان كرده‌ای!
مهدی‌جان! ارباب زیبایی‌ها،
یارای دیدنت را ندارم؛ از ترس، از شرم، از بیچارگی، از حقارت، از...
اما برایت دعا می‌كنم؛ دعا می‌كنم بازگردی و دنیا را راحت كنی از غم فراق.
می‌بینی ناله‌های آسمان را كه چگونه در نبودت فغان می‌كند، غرش‌های زمین را كه چونان كودكی پای بر زمین می‌كوبد و تو را می‌خواهد. همه و همه به سبب فراق توست، ای تسلای دل همگان؛
امیدوارم روزی بازگردی كه توانایی رو به رویی با تو را داشته باشیم؛ روزی كه حداقل قلیلی از یارانت را در جمعمان پیدا كنی.
سمیه سادات سجادی
تنها در خلوت قلبم، زیر سپیدار بلند، به انتظار آمدنت دعای ندبه می‌خوانم؛
جمعه‌ها می‌گذرند و آمدن تو، زیبا و زیباتر می‌شود.
پس كی می‌آیی؟
ای سكان‌دار زمین و زمان! بیا و با آمدنت انتظار گلبرگ‌ها را پاسخ‌گو، انتظاری كه قلب را آرامش می‌دهد.
بیا كه تنهای تنهاییم؛
ای منجی عالم! حرف‌های دلم را در سرزمین عشق و محبت تو رها می‌كنم، تا مرحمی برای دل پر از دردم باشد، چون می‌دانم كه دردهای نهفته در سینه را، لبیك می‌گویی.
آقا! به امید آمدنت سفره انتظار می‌چینم و ساغری از دعای فرج می‌خوانم تا شاید به بوی دعا و طراوت، از كوچه ما گذری كنی و قلب خاموش را به فجری سپید مبدل‌سازی.
هجران تو، صبر و قرارم را گرفته دیدار رویت بر دلم، مأوا گرفته
ای آشنای با وفا، من بی‌وفایم عبد خطا كار و پشیمان، رو سیاهم
گرچه هزاران مرتبه قلبت شكستم در انتظار دیدنت مولا نشستم
زهرا میرشكاران
ای پرنور‌ترین ستاره شب‌های زیبای دلم! بگو تا كی می‌بایست انتظار ماه را كشید كه بر این دلم مهتاب افكند؟ تا كی باید درد انتظار را بر قلب تیره و تارم تحمل كنم؟ چرا مرهم این دل بیمار نمی‌آید؟ چرا رهگذر خسته كوچه‌های غربت نمی‌آید؟
طبیبا! بگو از من دل شكسته‌ای؟
مگر نمی‌بینی هر روز كه می‌رود، تیرگی گناه، قلبم را بیشتر می‌فشارد و احساسم روز به روز در این دل می‌میرد، پس چرا نمی‌آیی كه بر این دل ترحم كنی و آن را از چنگ دیو گناه، نجات دهی؟
حق داری آقا، ما همه رو سیاهیم؛ چگونه بخواهیم بیایی؟ در حالی كه عشق واقعی در دلهامان مُرد و عشق گناه، جای معرفت را گرفت.
افسانه عابدینی
آقاجان! نگاه كن چشم‌های منتظرانه عاشقانت را كه در پشت پنجرة امید به نظاره تو نشسته‌اند.
و دل‌های شكسته را آذین كرده‌اند كه یوسف‌شان نگاهی به دل‌های خسته‌شان كند و با خود همراه نماید. آقاجان! این مردمان خسته آرزوی‌شان را به تو دخیل كرده‌اند و هر سه‌شنبه با پاهای برهنه، به كناره وادیت می‌آیند كه شاید یوسف‌شان این دخیل‌ها را باز كرده باشد.
صدای شكوه‌های مردمان خاك نشینت، صدای قدم‌های برهنه زائرانت، صدای غرش نفس‌هایی را كه در دل‌هایشان حبس شده و نای گفتن ندارد، حقیقت انتظار را به تصویر كشیده‌اند.
آقاجان! ما از مردمان بی‌وفای كوفه نیستیم كه امام خود را تنها گذاشتند و فقط به انتظار نشستند؛ ما خود انتظار دیدن رویت را داریم. یا صاحب الزمان ما امروز اسماعیل‌های درونی‌مان را ذبح كردیم؛ آیا وقت آن نرسیده كه یوسف خود این هجران را پایان دهد. آقاجان! من در این تندباد بلا، توانایی مقابله ندارم؛ اگر روزی این تند باد مرا از میثاقم با تو جدا كرد تو خود وفای به عهد كن.
به امید ظهورت.
فرزانه دشتی
آخرین ویرایش
در 1394/8/18 10:21 توسط فاطمه کاظمی

مطالب پربازدید را ببینید
و یا به فهرست بازگردید.

بازگشت به ابتدای صفحه

تلفن
نشانی
02188998601
تهران، خیابان انقلاب، تقاطع قدس و ایتالیا، پلاک 98
پیامک
30001366